انتخاب برتر

 فرض کنین بازرس اومده و می خواد بازرسی کنه. شما هم دارید همراهیش میکنین.
حالت اول:
بازرس: مهندس این خط ها چیه کشیدن رو مهره ها؟
شما: کدوما مهندس؟
اینا ها، اینا. این قرمزا
آها اونا
آره
خب خط تورک دیگه. چطور مگه
خط تورک یعنی چی؟!. میشه یه کم توضیح بدی
..... خب پیچها رو .....(به مدت نیم ساعت توضیح کلی وجزیی)
آها، که اینطور، چه باحال. پس، میگی اون تورک متر رو بیارن چند تاشو چک کنیم.
خواهش میکنم
.. . . (به مدت نیم ساعت در پی تورک متر بیکار+ تورک زدن 52 پیچ و مهره کوچیک و بزرگ)
حالت دوم:
بازرس:مهندس این خط ها چیه کشیدن رو مهره ها؟
شما:چیزه مهمی نیست مهندس. بیخیال

توفیق اینترنتی


بعد از چند وقت که فرصت سر زدن به وبلاگم رو نداشتم دیروز سراغش رفتم. با تعجب دیدم که بالای صفحه نوشته شده بسم الله الرحمن الرحیم. خوشحال شدم. گفتم عجب سعادتی. همین جوری تو فکر بودم که چه جوری اینجوری شده. تازه فهمیدم بعله. بلاگر مسدودشده و اون بسم الله همون چیزی که بالای پیغام سایت های مسدود شده نوشته شده(عکس بالا) ا
عصری که داشتم با یکی از همکارا راجع این سیل مسدودسازی ها و راههای دور زدن اون بحث میکردیم یاده نظریه جهش داروین افتادم. آخه به یه روز نکشید که کلی راهکار براش در اومد. اگه این مشکلات سر راه کاربران اینترنتی نبود شاید سراغ خیلی پیچ و خم ها و راهکارها و ابتکارها کسی نمی رفت. البته نمی دونم . شاید اینطور هم نباشه.

پست مدرنیسم



شاید ديدن چنين منظره اي آرزوي خيلي از آپارتمان نشين ها باشه. يکي از مهمترين چیزهایی که باعث شد ترغيب به خريد اين واحد بشم همين مناظر بديعي بود که از بالکن خونه مي شد ديد.
فکرشو بکن، نشستي بالکن و داري با تمام وجود از منظره مقابلت لذت ميبري

تگرگ



دو روز پیش تگرگ شدیدی اومد. طوری که همه چیز رو زد خراب کرد. اون از اول بهارکه برف اومد، هوا سرد شد و تمام غنچه درخت ها و گلهاشون یخ زد. اینم از الان که هر چی باقی مونده بود تگرگ زد. امسال باغدارها سال خوبی ندارند. پارسال هم شرایط مشابه همین بود. اواخر زمستون هوا گرم میشه، درخت ها باز می کنن و بعدش هوا سرد میشه و هر چی  هم که از دست سرما در امون مونده این طوری نابود میشه.
حالا بگذریم از اینکه موقع برداشت محصول پارسال هم تگرگ و بارون خیلی اذیت کردند، با اینحال خریدار محصولات باغدارها هم خیلی راغب به خرید نبودند. پدرم همین چند روز پیش تونست محصول کشمش پارسالشو بفروشه. تازه کلی با منت و ضرر.



عیادت


چند وقت پيش که براي ماموريت اداري تهران رفته بودم و مجبور شدم شب بمونم، خبر شدم که يکي از اقوام ناراحتي قلبي داشته و عمل کرده. حسب وظيفه حالا که شرايط مهيا بود گفتم برم يه سري بهش بزنم. وقتي رسيدم بنده خدا رختخوابش رو به خاطر من جمع کرد و نشست. شروع کرد به تعريف کردن اين که چه به روزش اومده. آخرش نايلون داروهاشو نشونم داد. پر بود از دارو هاي رنگارنگ. من که طبع شاعريم گل کرده بود گفتم:
بهرام که گور ميگرفتي همه عمر
ديدي که چگونه گور بهرام گرفت
آخه يه مدت توي بيمارستان بود. سرخ و سفيد شد از حرف من . منم بعدا کلي خنديدم به حرف خودم. فکر کنم اين رو گذاشت پاي جوونيم.
داشت قرص هاشو ميخورد يه عکس از اونا گرفتم

بومی

از وقتي يادم مياد يعني حدودا سال 1369 که وارد مدرسه راهنمايي نمونه قائم ابهر شدم، چون پدرو مادرم صايين قلعه مينشستند، يک غير بومي بودم. هر روز که ميديدم دوستان و همکلاسي هاي بومي بعد از زنگ آخر بدو بدو مي رفتن خونه، وره دل پدرو مادرشون يه جوري ميشدم. البته بد هم نبود واسه ما. بيکار نمي موندیم، توپ رو برميداشتيم و بدون دغدغه ميافتاديم توي حياط مدرسه و تا غروب فوتبال ميزديم يا مي نشستيم کارتون نيگاه ميکرديم. تازه آخره هفته هم وقتي مي رفتيم خونه کلي عزيز بوديم.
بعد از اون دبيرستان رو رفتم زنجان، دبيرستان نمونه شبانه روزي  روزبه زنجان و دوباره همون داستان. بعد از اون هم دانشگاه سهند تبريز و بعدش دانشگاه شريف.. درس که تموم شد بلافاصله خدمت و بعد از خدمت کار توي اصفهان.
اين حس غير بومي بودن و غبطه خوردن به حال بومي ها توي اين چند سال هميشه باهام بود.هميشه فکر ميکردم اگه هر شب پيش خانواده م  بودم موفق تر بودم..
همینطور گذشت تا اینکه به اصرار همسرم کارم رو عوض کردم و دوباره به ابهر اومدم. چند وقتی گذشت. دیگه اوضاع عوض شده بود. همکارای من از رشت و تهران و یزد و این ور و اون ورغیر بومی بودن و من یه جورایی بومی شده بودم. هر وقت اراده می کردم سه سوت پیش بابا وننه مون بودیم.
دو سه ماهی قصه همین جور خوب داشت پیش می رفت که توی کارخونه چو افتاد در سال جدید قراره افزایش حقوقی بیش از اونی که قانون کار میگه داشته باشیم.
قراردادهای جدید اومد. دل توی دلمون نبود که یهو دیدیم نه !!..
طی تبصره بند چندم قانون فلانه مصوب هیات مدیره افزایش حقوق فقط واسه غیر بومی هاس. حالا از کجا حدس زده بودن من بومی ام بماند.
هر چی زار زدم که بابا من متولد و بزرگ شده تهرانم و در مجموع 3 سال هم اینورا نبودم کسی گوشش بدهکار نبود.
الان که همکارا همدیگر رو میبینن به شوخی همو بومی غیر بومی صدا می کنن.
یه جوری شده که برعکس قدیما دیگه دوست ندارم بومی باشم.

رضا کوچولو


 نيمه شب وقتي  خواب چشمان آدم را ميگيرد تازه اول بحال آمدنش است. ساعت و زمان نميشناسد کارهايش. دلم نمی آید حتی کلافه شوم. از دلبري اش در کل خانواده که بگذريم همه جور گندي زده به همه چيز. از شکستن با ارزشترين وسايل منزل گرفته تا ريختن هميشگي اسباب بازي هايش همه جاي کف اتاق و نوشتن در و دیوار با ماژیک و مداد.تازه وقتي مي خوابد دلم براي شيطنت هايش تنگ مي شود. مي نشينيم شيرين کاري ها و دست گل هايي که به آب داده را تعريف مي کنيم و مي خنديم.

مشارکت مدنی


پارسال موقع انتخابات بود. با زحمت فراواني موفق به گرفتنش شدم. طوري ذوق زده شده بودم که حتی تا موقع سر رسيد هم به درصد سودش توجه نکرده بودم. بيشتر که دقت کنيد متوجه مي شويد سودي که براي 9 ماه محاسبه شده بيشتر از 23 درصد است در حالیکه نوشته شده 19 درصد. موقع بازپرداخت "يکجا" فقط براي کنجکاوي ماجرا را جویا شدم. گفتند: وام شما در حقيقت 6 ميليون بوده که ما از آن  1.200 را برداشتيم براي "مشارکت".( اگر قرار باشد اسمی برای آن انتخاب کنند من چیز دیگری خواهم گفت.)
خيلي جالب بود سود 6 ميليون را گرفته و به اسم مشارکت 1.200 از روي آن برداشته اند. يکي نيست بگويد ما اگر نخواهيم مشارکت کنيم که را بايد ببينيم؟ بعدش گفت که نگران نباشيد سود پول مشارکتي که انجام داده ايد به حسابتان واريز مي شود. احتمالا ايشان خبر ندارند که بنده با چه جان کندني اين پول را جور کرده بودم. من مطمئن هستم سود مشارکتشان کمتر از 19 درصدي است که در ازای سود پولشان مي گيرند.

وبلاگ من

درست یادم نیست که از کی و کجا با مقوله وبلاگ و وبلاگ نویسی آشنا شدم. ولی تا جایی که خاطرم هست دوران دانشجویی، بودند دوستانی که وبلاگ داشتند برای خودشان. ولی اغلب اکنون غیر فعال هستند. این را گفتم یادم باشد شروع کردن فرق دارد با ادامه دادن. این یعنی پویایی.
روزی یک الی دو ساعت وبلاگ می خوانم (2،1، 4 و ...) و کامنت میگذارم. اولین مخاطب پست هایم خودم هستم. فکری کردم برای نوشته های گاه به گاهم  در سررسید ها و کاغذ پاره ها تا از بی سر و سامانی نجاتشان دهم. اسم وبلاگ را هم خودم انتخاب کردم. اغلب وقتی چیزی به ذهنم می رسید "یک ورق کاغذ" اولین چیزی بود که نداشتم. به توصیه یکی از دوستان، آزاد خواهم بود برای نوشتن از هر چه و هر جا.
خوشحالم که بالاخره شروع کردم.

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام خداوند بخشنده و مهربان
امروز شانزدهم فروردین ماه سال یکهزار و سیصد و هشتاد و نه، نگارش وبلاگم را آغاز می کنم.
امیدوارم هر آنچه در دل دارم به بهترین وجه بنگارم. دست یاری و رهنمود تمامی دوستان را به گرمی می فشارم.