مشغولیت

مشغول بودم. هر روز غروب که از سر کار مي رسيدم خانه بايد مي نشستم پاي برگه ها. کلي برگه بود که بايد به معناي واقعي کلمه اصلاح مي شد.واي که چه روزهايي بود. کلافه گي بعد از خواندن پاسخ ها بعلاوه اذيت هاي رضا کوچولو که دوست داشت روي برگه ها نقاشي کند، جالب اينکه برگه هاي ميانترم هم مانده بود براي آخر ترم.
دوست داشتم از بعضي جمله هايي که نوشته شد بود عکس بگيرم و اينجا آپ کنم. بيخيال شدم . گفتم شاید باعث تکدر خاطر دوستان شود. بايد بوديد و مي ديديد. پر بود از غلطهای املایی و انشایی. چندتایی شان فاجعه. از آنهایی که می خواهی سرت را بکوبی به دیوار.
حالا هم که نمره ها رد شده، گرفتار تلفن هاي گاه و بيگاهشان هستم.
يادم نمي آيد دوران دانشجویی حتي براي يک بار، آخر برگه يک جمله التماس دعا داشته باشم از استادم. یا برای نمره اضافی  حضوری خدمتش برسم. بعضي از برگه ها را که مي ديدم برايم مسجل بود که تقلبي چيزي در کار بوده، اين يکي را بايد اينکاره باشي و بفهمي.
خلاصه هر چه بود تمام شد بالاخره

خنده

مگه چه انتظاري از يک طنز اجتماعي مثل قهوه تلخ مي شه داشت.فارغ از تمام مسایل حاشیه ای که اطراف این مجموعه هست، مگه غیر از اینه که بایستی مشکلات و هنجارهاي اجتماعي رو به زبان طنز به رخ بکشه و براي لحظاتي خنده بر لب آدم بشینه. (وقتی که مشغول تماشا می شیم حتی رضا کوچولو هم می خنده)
برای لحظاتی فارغ از غم و غصه می خندیم. خدا خیرش بده که نیاز خنده هفتگی ما رو تامین میکنه.
بگذریم که این روزها موضوع برای خنده زیاده. مثلا اینجا، اونجا یا اینجا و جاهای دیگه. (گل و بلبله دیگه)