چگونه مايي خواهيم شد

برنامه ي عصرهاي اين روزهاي من شده ترجمه. نه بخاطر مختصر اجرت صفحه اي اش. مي خواهم تا اندك داشته هاي به يادگار مانده از روزهاي دانشجويي و كلاس زبان بر باد نرود. بر باد كه رفته، بر فنا نرود. روزهايي كه شوق رفتن به آنسوها دغدغه روز و شبم بود و به هر جان كندني كه شده بود، مي خواستم بروم. بگذريم كه چه شد و چه پيش آمد و چرا نشد. توي همين متن هاي گاه غير تخصصي و گاه تخصصي چشمم به چيزهايي مي خورد كه فكر و ذهنم را از كار منحرف مي كند.
اينكه ببيني در ينگه دنيا 150 سال، فقط يكصد وپنجاه سال پيش، آمده اند تحقيق كرده اند بر روي روان شناسي كودك و چه ها چه ها. يا جاي ديگر بر روي مدل كردن سازه هاي پيچيده و پر كاربرد وچه نتيجه و چه كاربردها و اجراها. از خودم مي پرسم درآن وقت ها ما چه مي كرديم و به چه مشغول بوديم. با اين هم تاريخچه و پيشينه ما "چگونه" اين شديم؟ اين "چگونه" پرسيدن بيشتر "چرا"يي است تا "چگونه" اي كه خود چگونه اي اش را اندكي مي دانم.
مي دانم نسل هاي بعد ما اين سوال را نه به اين گونه شايد با اندوه سنگين تري بپرسند كه شما ها چه مي كرديد. چون مي بينم جز بوق و كرنا كردن هيچ نمي كنيم.

مكافات عمل

برخوردهايمان عادي بود. در حد يك همكار. از كنار هم كه مي گذشتيم در حد سلام و عليك. مانند بقيه همكارها. تا اينكه دست بر قضا سر يك موضوع كاملا كاري بحثمان بالا گرفت.
همانجا وسط كارگاه صداهايمان رفت بالا براي همديگر. انگاري كه با بالا بردن صدا برهان محكمتري بر مدعاي خود داشتيم.
بگذريم. تمام شد و رفت. حالا كه از كنار هم كه مي گذريم مي ايستيم و دست مي دهيم و سلام و عليك گرمتري مي كنيم. انگار كه ارتباطاتمان مستحكم شده باشد. براي خودم جالب است اين ماجرا.

سه گانه يارانه اي

رفته بوديم فست فود. منو را كه آورده بود ادعا مي كرد قيمت ها را دست نزده. به شوخي گفتم پس تا جايي كه مي توانيم بخوريم تا گرانتر نشده، آخر مگر حقوق ماها را دست زده اند كه شما مي خواهيد گرانترش كنيد.
پيتزا را كه آورد فهميدم چرا قيمت ها را عوض نكرده. بيچاره آب رفته بود. وضعيت معمولي اش كه اين باشد خدا به داد ميني اش برسد.

همه چيز هم كه هدفمند شود، مي ماند اين صندوق صدقات خانه ما. هنوز هم همان مقدار پول مي اندازم كه قبل از هدفمندي مي انداختم. ولي معتقدم انصاف نيست به بهانه واريز نقدي يارانه ها مستمري مستمري بگيران قطع شود. اين پول كفاف اختلاف هزينه هاي قبلي با فعلي را بدهد كلاهشان را بايد بياندازند بالا. حال اصل ماجرا مي ماند و مستمري قطع شده و چشم هاي چشم انتظار و دست هاي خالي تر از قبل

اينجا كه اينطوري ست. از جاهاي ديگر خبرندارم. نانوايي ها خلوت تر از قبل شده، خيلي محسوس. اگر پمپ بنزين بود مي گفتم آمد و شد ها كمتر شده. پرسه زدن ها كم شده . فرهنگ استفاده از مترو و اتوبوس و تاكسي بهتر شده.
كيفيت و اندازه نان همان است كه بود، حتما حجم معده ها كمتر شده يا چيز ديگري جاي نان را گرفته.

پ ن : اين پست كمي قديمي است

شاه بيت

دوهفته اي بود كه رفته بودم مشهد، پابوس امام رضا. اتفاقات چند روز گذشته دل و دماغي براي نوشتن برايم نگذاشته. امروز وبگردي كه مي كردم به چيز جالبي برخوردم. جمله زير را كپي و در گوگل سرچ كنيد. براي خودم خيلي جالب بود.
"پس از راهپيمايي باشكوه ۲۲ بهمن ماه امسال كه ملت ايران علاوه بر تجديد بيعت با رهبر عزيز انقلاب و آرمان‌هاي امام راحل توانستند جهانيان را بار ديگر متحير كنند و بصيرتشان را به رخ تاريخ بكشند و نيز پس از بيداري اخير ملت‌هاي اسلامي منطقه كه باعث سقوط و فرار ديكتاتورهاي دست نشانده آمريكا و غرب شد، اربابان سرخورده آمريكايي و انگليسي فتنه ۸۸ تمام تلاش خود را كردند تا بلكه روح دوباره‌اي به جسد بي‌جان اين جريان رسوا بدمند و با هجمه رسانه‌اي گسترده سعي كردند تا روحيه‌اي به اندك طرفداران خود بدهند تا بلكه بتوانند اندكي از اين شكست‌هاي پياپي پارسال و امسالشان در كشور و منطقه را جبران كنند."