دو گانه احوال پرسی

خط يک:
دلت گرفته. گوشي رو بر مي داري و شماره يکي از دوستان قديميتو که خيلي باهاش راحت بودي، ميگيري. کلي هم ممنون دنياي ارتباطات ميشي که سد و فاصله ي بين آدم ها رو در حد فشار دادن چند تا دگمه کم کرده. خوشحالي از اينکه توي فون بوکت شماره آدم هایی رو داري که هر وقت بخواي ميتوني باهاشون صحبت کني.
بعد از کلي احوال پرسي و درست همون وقتی که حالت یواش یواش رو به خوب شدنه، طرف پشت گوشي ميپرسه چه عجب از این طرفا
به شوخی میگه " نکنه کارت اوفتاده، یاده ما کردی"

ناراحت میشی از اینکه رسم بر اینه که مردم تا کارشون نیوفته یاده هم نمیکنن.
از اینکه اگه دلت خواست با کسی حرف بزنی باید صبر کنی تا کارت بیفته.
از اینکه اگه بگی همینطوری دلم خواست زنگ زدم، کسی راحت باور نکنه.

خط دو:
کارت یه جایی گیر کرده. توی یک اداره، بانک یا بیمارستان. یادت میافته که کسی رو داری که کمکت کنه. بتونی ازش پول قرض بگیری، مشاوره بگیری یا حرفش اونجایی که کارت گیر کرده، برو داشته باشه. گوشی رو بر می داری و شماره شو میگیری. ای بابا. چرا گوشیش چرا خاموشه. یه باره دیگه. این دفعه میگه در دسترس نیست!
دوباره زنگ میزنی . بعله خودشه. کلی سورپرایز میشه از اینکه بهش زنگ زدی. از لحن صداش میفهمی که کلی حال کرده از اینکه بعد از مدت ها به فکرش بودی و بهش زنگ زدی.بین حرفاش هرجا وقت گیر میاره میگه "خیلی با معرفتی" یاده آدم های زیادی میاد وسط. دوستای قدیمی و خاطراتشون. از بی معرفتی دوستای مشترک که برا خودشون کسی شدن و همدیگر رو فراموش کردن. 
هر چه مکالمه جلوتر میره گفتن خواسته ات سخت تر میشه. از این هراس داری اگه بفهمه بخاطر کاری که باهاش داشتی بهش زنگ زدی عیشش مکدر بشه.
اصلن فکر اینجاشو نکرده بودی
بیخیال حرفت میشی و یه جور تمومش میکنی. آخره سر هم رفیقت پشت تلفن یه چیزی میگه که میرسی سر جای اولت . "اگه کاری چیزی داشتی حتما زنگ بزن. تعارف نکنی ها"
می مونی که چه مدت بعد می تونی زنگ بزنی بدون اینکه نگران شیرینی حالی باشی که ازش پرسیدی. 
یک هفته خوبه . 
نه بذار یه ماه بعد.
 
 اصلن ولش کن.

حرف آخر

بايد اعتراف کنم هر چه من در نوشتن پس رفت داشته ام نوشته هاي دوستاني که مي خوانمشان پيشرفت کرده. نمی دانم یا شايد هم به مذاق من بيشتر از پيش خوش مي آيد.آخر سال مدتي را نتوانستم نوشته هايشان را بخوانم. تا اينکه نشستم و آنچه در دو ماه نوشته بودند يکجا ظرف يک نيم روز خواندم. آنقدر بعضي هاشان زيبا بود که دلم نمي رفت به بستن پنجره هاي زيادي که باز بود.
چه خوب بود اگر آخر سالي چند وبلاگ خوب را به هم معرفي ميکرديم.
چند نوشته خوب، چند کتاب خوب،
مثل کاری که یک پزشک کرده

خوب بود اگر مي بود.
اينجا مطلب خوبي خواندم.
امیدوارم که سال خوبی را در پیش داشته باشید.
به قوله شادی: يه وقتي ميرسه که به تغيير سالها بي تفاوت ميشي و هيجانش ميشه برات در حد تغيير ماه آبان به آذر

چهارشنبه سوری

فقط توی کلاس زبان یا پای برنامه شبکه های ماهواره ای نیست که پی می بری شادی کردن کم داریم. حتی شب چهارشنبه آخر سال هم می شود فهمید این چیزها را. 
اگر پنجشنبه روزی، آخر وقت گذارت به اتوبان تهران- کرج و ترافیک مسیرهای منتهی به شمال بیافتد متوجه می شوی. 
یا اینکه ببینی چگونه جوان های هم سن و سال خودت شادی کردن را فراموش کرده اند و پی چه ها که نرفته اند. 
رنگ و نحوه لباس پوشیدن هامان که داد می زند این چیزها را. 
قیافه های عبوس و گره خورده. 
آمارهای نداشته از کلی ناهنجاری که ریشه در نبود شادی دارد.

نه اینکه خودم درشب چهارشنبه سوری شادی نکردم. اتفاقا در حیاط خانه پدری همه جمع بودیم و آتش همانجای همیشگی به راه و ما همگی یک دل سیر پریدیم از دل آتش. ولی.

ولی دلم می خواست تمام شادی هامان شکلش چینی نبود. حرام نبود. به جنگ نمی مانست.
آقای قاضیان اینجا مطلبی را نوشته که خواندن و نقدش را به دوستان پیشنهاد میکنم.

زبان بی زبانی

نميدانم برايتان پيش آمده يا نه. اينکه پول بدهي، وقت بگذاري، بروي عذاب بکشي و برگردي. آخرش هم به پوچي برسي.
کلاس هاي زبان را مي گويم. قصه از آنجا آغاز مي شود که موضوع بحث مشخص مي شود. در نظر بگيريد قرارست درباره سرگرمي هاي زندگي تان صحبت کنيد. جالب اينجاست که ديگر این آخره وقتی قوه تخيل هم از کار مي افتد. مگر چقدر بايد تخليتان قوي باشد.
تمام دغدغه هاي دستوري و تلفظي اش به کنار.
"دله خوش" انگليسي اش چه مي شود . آها . "سير" چه مي شد؟ "اي بابا". چي؟
مشکل اگر در همين حد بود حرفی نبود. باز هفته بعد مي شود . روز از نو، روزي از نو.
مي رسيم به آنجا که قرار است درباره آخرين کتابي که خوانده ايم صحبت کنيم. عده اي پاي کليات شمس و ديوان حافظ را کشيده اند وسط و خلاص. بعضي ها هم با گشاده رويي خاص ياد خاطرات کودکي شان و داستان هاي اتل متل افتاده اند. يک سري هم چنان به جيب مراقبت فرو رفته اند که نمی دانی در اندیشه کلمات اند یا یاد کدامین مشغولیت ذهنیشان افتاده اند که روی سر برآوردن ندارند.
آخرش هم باز همان "ای بابا" خودمان