درك تا به اينجاي من از اقتصاد

اقتصاد ما به نفت وابسته است: طوري كه با ارزان شدن آن اوضاع معيشتي مردم خراب مي شود ولي با گران شدن آن تاثير چنداني در وضع مردم ايجاد نمي شود.

قيمت طلا ارتباط عجيبي با قيمت جهاني آن دارد: با بالا رفتن قيمت جهاني طلا ميتوان بالا رفتن قيمت داخلي اش را توجيه كرد ولي آن وقت ها كه قيمت جهاني بطور قابل توجهي در حال سقوط است قيمت داخلي مستقل از قيمت جهاني اش است.

نسبت عرضه و تقاضا تاثير چنداني در تعيين قيمت اجناس ندارد، قيمت اجناس را اغلب فروشندگان تعيين مي كنند. قميت اجناس رابطه جالبي نيز با ميزان خريد آن دارد. هر چيزي كه گران مي شود شوق مردم براي خريد آن بيشتر مي شود.

كاسب محل ما اجناس را با قيمت روز مي فروشد البته زماني كه قيمت ها ساعتي دارد بالا مي رود و اگر احيانا قيمت جنسي پايين بيايد، ايشان چون گران خريده اند دليلي براي ارزان فروختنش نمي بينند.

معمولا همه از بالا رفتن قيمت ها ناراحتند طوريكه قيمت يك چيز كه بالا مي رود خيلي ها غصه شان ميگيرد كه چرا زودتر كلي از آن نخريده بودند تا بگذارند كنار.

صفرهاي آخر قيمت هر چيزي آنقدر زياد شده كه اغلب موقع پرداخت كارتي  پولش، يك صفر اشتباه مي شود.
مردم همان پنجاه يا صد تومني را به گدا مي دهند يا مي اندازند صندوق صدقات كه پيش از اين عادت داشتند. غافل از اينكه اين پول حالا از قيمت يك نان هم كمتر است.

...اين سياهه درحال تكميل شدن است

دروغ نهادينه "چندگانه دوم: مصاحبه تلوزيوني

توي دفتر نشسته بوديم كه آقاي مسن سراسيمه اومد داخل اتاق.
بچه ها حاضريد؟
چه خبره مگه؟ كسي قراره بياد؟ 
مگه نامه ش نرسيده دستتون؟
نه خوب حالا كي قراره بياد؟
آقاي مسن كه همون مسئول روابط عمومي شركت بود شروع كرد به توضيح دادن. 
دارن درباره فعاليت شركت گزارش تهيه مي كنن. هر كي كه خوب مي تونه صحبت كنه (اينو كه گفت، چشماي بعضيا برق افتاد ....) بياد بهش بگم كه بايد چي بگه!!!! بيشتر درباره اينكه تحريم ها اثر نداشته و ما با اتكا به نيروي جوان داخلي و كارشناساي ....
ديگه از اين به بعدش برام جذابيت نداشت. صداش برام محو شده بود. مثل اين گزارشا رو هر از چند گاهي ديده بودم لابلاي برنامه هاي سيما. اينو كه ديدم براي همه اون دلگرمي هاي كه بعد ديدن اون برنامه ها پيدا كرده بودم.دلم به شك افتاد.
پيرمرد هنوز داشت جلوي چشماي مردد و بي ميل بچه ها يك سري بايد ها و نبايد رو روشن مي كرد.

يعني چي؟
شركت داره با كله ميخوره زمين.
تمام طرفاي خارجي گذاشتن رفتن. حتي ايميل هامونم جواب نميدن. چند ساله شركت دو زار سود دهي نداشته و داره به اميد اينكه روزي روزگاري همه چي درست ميشه اموراتشو ميگذرونه. يعني از خودشون نمي پرسن اين كارگرا چرا بيكار نشستن! چرا ماشين آلات خاموشن! اگه شركت تعطيل بشه كي ميخاد جواب اين همه خونواده اي رو كه چشمشون به اينجاس بده؟ ...
....
تمام اينها توي سرم مثل يك آونگ داره مي كوبه كه ميبينم خانم گزارشگر به سبك اتفاقي گونه وارد اتاق ميشه و ميره سره يكي از كامپيوترها و . . .
همه اون چيزهايي كه بايد بگيره و ضبط كنه، بر ميداره و با خودش مي بره.
مي بره تا براي امثال من ها پخش كنه 
كه دلمونو خوش كنه كه چي

ازون مصاحبه گر و مصاحبه شونده هم ناراحت نيستم. چون دلم خوشه كه حرف دل شون شايد يه چيزه ديگه اي باشه.
ولي ايكاش چند تا سوال ديگه هم ميپرسيد: مشكلاتي ما باهاش مواجه هستيم همگي ناشي از تحريمه؟ يعني اگه تحريم نبوديم هيچ مشكلي نداشتيم باز هم؟ رابطه اي بين مشكلات امروزي ما با توان مديريتي در سطوح بالاي اجرايي وجود داره؟ اصلن مردم ما چقدر قانونمند هستن؟ به نظر شما مديرهاي ما آيا اينكاره اند؟ آيا اين مديرها از فضا اومدن يا نه، از خودمونن؟

سردار سازندگي


سال 75 بود كه آزادراه زنجان-قزوين با مشاركت بانك ملي ساخته و افتتاح شد.آن وقت ها تازه مي خواستم دوران دانشجويي را تجربه كنم. سياست هم سرم نمي شد. مثل الان كه سرم نمي شود. با همه كاستي هايي كه آن وقت ها هم خبر داشتيم باز براي خودش پروژه عظيمي بود . براي مراسم افتتاحش روي همين سازه بتني نوشته اي بود مثل همه نوشته هايي كه خاص اين جور افتتاح هاست. اينكه پروژه به دست چه كسي در چه سالي و چگونه به سرانجام رسيده. خلاصه اش كنم. وضعيت فعلي اش پس از گذشت شانزده سال چيزي است كه در عكس ديده مي شود.
خواستم بگويم اگر در فراموش كردن اسطوره اي سراغ نداريد، ما سردارش هستيم.