يکي از همان کلاس هايي که هر از چند گاهي در شرکت برپا مي شد و ما هم مجبور به حضور. مدرس دوره بسيار در کارش وارد به نظر مي رسيد. ابتداي جلسه را با چند سوال آغاز کرد:
+ آيا مي دانيد چه کسي قبلا به مشکل شما برخورده است و چگونه اين مشکل را حل کرده است؟
+ آيا با دانش افراد پس از جدايي آن ها از سازمان خداحافظي مي کنيد؟
يک جاي جالبش آمارهايي بود که مي داد. مي گفت 60 درصد دانش توليد شده در هر سازماني در"تجربه هاي ذهني" ذخيره مي شود که اگر مستند نشود به فنا مي رود.
گذشته از مسايل درون سازماني، من در مراکز پژوهشي و علمي هم سابقه اندکي دارم. ديده ام چگونه کيلويي تحقيقات! انجام مي شود و چگونه قفسه هاي پر شده از پروژه هاي پژوهشي يک شبه خالي و دوباره با يک سري از کاغذها و زونکن هاي جديد پر مي شود.
کمتر کار تحقيقاتي را ديده ام که اساس کارش را بر مبناي تحقيقات قبلي استوار کند. اين چيزها اگر در جاهاي خاصي از صنعت پا بگيرد با اینحال همچنان در مراکز علمي جايش خاليست. جايي که ملاک پيشرفتش رشد توليد علم آن هم از نوع تعداد مقاله هاي خارجي اش باشد چيز ديگري نبايد انتظار داشت.
کمتر ديده ام اساتيد دانشگاه ها که البته علاقه خاصی به کار گروهی ندارند و به ندرت آبشان از جوب همدیگر می رود، تعريف پروژه هايشان بر مبناي يک روال منطقي و اصولي باشد. به تناسب زمان موضوعات خاصي در هر جا باب مي شود و نتيجه اش توليد مقاله و پس از گذشت زمان موضوع بعدي و الی آخر بدون اينکه اين موضوعات به روز ! ارتباط خاصي با يکديگر داشته باشد يا حتي گره اي از صنعت نيمه جان مملکت بگشايد.