صبح

بعضی صبحها به خاطر شرکت در امتحان یا سر کلاسی رفتن یا هر کار خاص دیگر که مجبورم زودتر از معمول بیدار شوم، موقع خواب و زمان کوک کردن ساعت در این فکرم که بایستی برای این کار حتما زود بیدار شوم . آنقدر در این هراس هستم که چندین بار تا صبح بیدار می شوم. گاهی آنقدر زودتر از زنگ ساعت بیدار می شوم که کوک کردن هم بیخودی بنظر می آید. ولی چیزی که مرا آزار می دهد این نیست. من از این ناراحتم که چرا در سایر روزها نصف چنین وسواسی برای بیدار شدن برای نماز صبح نیست.
مهم نیست؟ تکراری است؟ خدا کریم است،می بخشد؟ چنین تصوری به مرور خسته کننده می شود؟نمی دانم پاسخ چیست. ولی خیلی به من بر می خورد این چیزها.
این را گفتم که چیز دیگری بگویم. چند روز پیش که به خاطر یکی از همان دلایل مجبور بودم نزدیک اذان صبح بیدار شوم. قبل از تکبیر موذن، بلبل چنان به آواز مشغول بود که آدم را مبهوت و مجذوب می کرد. یاد آن حکایت از گلستان سعدی افتادم .(دوش مرغي به صبح مي ناليد - عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش)

0 نظرات: