کتاب خوانی

create avatar
شاتر دوربین را گذاشتم روی اتوماتیک. رو کردم به قفسه های روبرویی و پشت بهشان  تا کوچکترین نظری جلب نشود. دوربین را از دستم آویزان کردم. 10 ثانیه بعد، شد آنچیزی که می بینید. خیلی سعی کردم تا عکس انداختنم بدون هیچ ردپایی باشد تا جلب توجه نکند. کره ای ها عادت داشتند وقتی که عکس می گرفتیم دو تا انگشتشان را به علامت پیروزی! نشان می دادند. عکس را آخرهای سال 2008 (یعنی در چنین روزهایی) در شلوغی مرکز خریدی در شهر چانگ ون گرفتم. صحنه ای بود که هر وقت آنجا می رفتیم، می دیدیم. بدون هیچ مزاحمتی می نشستند و کتاب می خواندند.
عکس را می توانید اینجا هم ببینید.

یک حس

توی سرویس شرکت اغلب می خوابم تا از وقتم بطور کامل استفاده کرده باشم. اصلا خواب خودش میاد. سوار که میشم انگار وارد گهواره شدم. بعضی وقتها که از خواب بیدار می شم توی منگی خاصی ام.
نمی دونم توی مسیر رفت هستم یا برگشت. خدا خدا می کنم تو مسیر برگشت باشم. تاریکی هوا هم هنگام رفتن و هم هنگام برگشت درد سری شده. خیالی نیست.
مرد خونه باید خروس خون بزنه بیرون و غروب که شد برگرده.

ما هنرمندیم


اگر کسی  این موضوع که ایرانیان هنرمند هستند را انکار کند یا به صداقتش باید شک کرد یا به نگرشش. من به ضرس قاطع معتقدم که ما مردمی هنرمند هستیم از هرجهت. 
مخصوصا در هنرهای تجسمی و بازیگری.
بطوریکه در یک منازعه که خودمان یک تنه مسئولیت کمال و تمام آنرا بطور کامل داشته و همه جوره تقصیر کار باشیم، اگر بخواهیم ماجرا را برای کسی یا جایی تعریف کنیم، شخصیت ها، انگیزه ها، اعتقادها و بنیادهای فکری، حرکات و سخنان رد و بدل شده، نگاه ها و ...  را چنان جابجا می کنیم که خود بر مظلومیت خودمان دلمان می سوزد.

شهر

پشت درياها شهري است
كه در آن پنجره‌ها رو به تجلي باز است.
بام‌ها جاي كبوترهايي است كه به فواره هوش بشري مي‌نگرند.
دست هر كودك ده ساله شهر، خانه معرفتي است.
مردم شهر به يك چينه چنان مي‌نگرند
كه به يك شعله، به يك خواب لطيف.
خاك، موسيقي احساس تو را مي‌شنود
و صداي پر مرغان اساطير مي‌آيد در باد.

پشت درياها شهري است
كه در آن وسعت خورشيد به اندازه چشمان سحرخيزان است.
شاعران وارث آب و خرد و روشني‌اند.

پشت درياها شهري است!
قايقي بايد ساخت.
(سهراب سپهری)

تبریز گردی


با اينکه چند وقتي است هفته اي لا اقل يک شب را در تبريز هستم ولي فرصت گشت و گذار بعد از ساعت کاري را بخاطر خستگي نداشتم. اکتفا مي کردم به خيابان هاي اطراف مهمانسراي مان در محله وليعصر.
بعد از حدود ده سال، پرسه زدن در محله ها و خيابان هايي که يک زماني پاتوق آخر هفته جواني مان بود. حس و حالی داشت.
خيابان ها همان بود، زبان و شور و حال مردم همان. حتي مغازه و مغازه دار ها همان.
با اينحال جرات نکردم فارسي صحبت کنم، به هر ضرب و زوري بود گليم خودم را می کشيدم، موقع آدرس پرسيدن.
اولين جايي که رفتم کتابخانه سعادت بود، روبروي ارگ عليشاه سابق! کم رونق تر شده بود، کتاب ها بيشتر از جنس کنکوري بود تا ناياب و کمياب مثل آن قديم تر ها.
اگر وقت مي شد خانه پروين اعتصامي و مقبره الشعرا هم مي رفتم.
ويترين هاي مغازه ها همچنان به طرز ماهرانه اي آراسته شده بود.
روي يک تابلو نوشته بود : ميدان چايي (Meydan River)
بعد فهميدم درست بوده.
يک نفر خوش ذوق! تقريبا تمام شهر با يک اسپري مشکي پيام هاي جالبي نوشته بود روي ديوار
يک جا نوشته بود:اگر بي حجابي تمدن است پس جانوران متمدن ترين هستند.

اشتباه سایبری

توی یکی از صحنه های فیلم "خانه ای از شن و مه" وقتی کلنل مسعود امیر بهرانی (بن کینگزلی) رفته به اداره مالیات و نشسته منتظر آقای! والش. یه خانمه میاد میگه: من خانم والش هستم. بفرماین
 
این سومین بار بود که اشتباه این تیپی می کردم.
اولین بار توی جلسه دفاع بود. بعد از اینکه چند بار گفتم آقای والکر فلان، آقای والکر بهمان. یکی از اساتید صبرش سر اومد و گفت: خانوم والکر
بعدش هم که تو فضای سایبری با این همه اسم مستعار. به من حق بدین.

شوک


برای اولین بار بود. باور کنین اولین بار که یک چیزی از صدا و سیما (شبکه 3، سه شنبه شب) پخش می شد و من میخکوب تماشا شده بودم. اولش حس ترس، بعد خجالت و سر افکندگی ، آخرش هم چند قطره اشک.
برنامه شوک این هفته رو اگه از دست دادین بگردین ببینین کی تکرارشه. 
درباره دزدی بود. حتما ببینید.

شوخی شوخی

اول هفته رضا کوچولو بدجوری مریض بود. شب ها خواب نداشتیم. طوری که هر روز صبح دیر سر کار می اومدم. برای یکی از همکارا می گفتم من راضی ام خودم مریض بشم ولی بچه نشه.
حالا آخره هفته اس و من مریض شدم. بچه هم  . ..هی خوبه خوب نشده.