نان

 
- صف نانوايي بوديم که نرخ هاي جديد را آوردند. نانوا خواست همانجا قيمت ها را عوض کند. داد مشتري ها در آمده بود. هر کسي چيزي مي گفت . صداها که بالاتر رفت نانوا کلافه و بيخيال شد. گفت فعلا همان نرخ قديم.
 
- با يکي از دوستان قديم صحبت مي کردم. انتشاراتي دارد. دستي هم در هنر. همه فن حريف است براي خودش. مي گفت پدرم عضو شوراي نان! است. از يک هفته پيش جلسه برايشان گذاشته اند که قرار است قيمت نان زياد شود. مي گفت گفته اند که چه سياستي به خرج دهند تا نارضايتي مردم تشديد نشود. جوي سازي کردن و اين جور کارها
 
- اداره غلات استان ما شروع کرده به اطلاع رساني! به همه مشترکان همراه اول در استان پيامک زده و نرخ هاي جديد را نوشته. نمي دانم منظور و غرضشان چه بوده. شايد نگران بودند نانواها با قيمت بالاتري نان بدهند دست مردم. يعني يک جورهايي، بالاتر از سياهي.
 
- اينها همه قصه بود. غصه نان ولي چيز ديگري است از آن کارگر ساده که به زور مخارج زندگي اش را فراهم مي کند بگير تا آن بالا مالاها. همه يکجوري گرفتارش هستند. کوچکتر که بودم مي گفتند سر سفره نشستن حرمت دارد. نمي دانستم منظورشان چيست. حالا اما وقتي مي بينم خانواده اي گرد آن هستند، فکرم يک جورهايي مشغول است که مبادا چيزي به ناحق سر سفره ام باشد.
اين غصه هم براي خودش قصه ايست.گاهي فرصت فکر کردن را هم از آدم مي گيرد و گاهي هم مخ آدم را به کار مي اندازد. بعضي ها را ديندار مي کند و بعضي ها را بي دين. قدرت ريسک کردن را که نگو، به کل از آدم مي گيرد.
گاهي حتي به خاطرش نمي تواني حرف دلت را بزني حتي گاهي به خاطرش مجبوري از حقت بگذري و گاهي برعکس.

بهاری

بهار است. هوا هم به غایت بهاری است. درختان با شکوفه و گل به صحنه آمده اند و سبزی روشن برگ های نو رس در پس زمینه تصویر مشهود است. بوی گل در فضا پیچیده، هر درخت میوه ای گل های با رنگ و بوی خود را دارد. اول از همه زردآلو وبادام و آلوزرد بود که گل دادند. بعد گیلاس و هلو و آلبالو. آخر سر هم سیب و گلابی.
هوا مه آلود است. نم نم باران صورت انسان را نوازش می دهد. بوی خاک، بوی صبح و بوی هوای تازه اینجا غوغا می کند. آخر اینجا بهار است. و من ...
بهاری نیستم. با تمام حسی که محیط به من می دهد. مانده با تمام راه های نرفته. خیلی دوست داشتم بهاری بودم. بهاری بودن به چه معناست.
اینکه به رویش دوباره بیاندیشی. اینکه نو نوار کنی، آسمان دلت بهاری باشد، یا سر سبز شوی. نمی دانم کدام یک بهاری بودن را برایم تجربه خواهد کرد. حیف است بهار باشد و بهاری نباشم.

ریاست محترم

اولین جلسه مشترکمان در سال جدید بود. آقای رییس جدید سر وقت در جلسه حاضر بود با دو سه نفر از همکاران. چند دقیقه ای صبر کردیم تا بقیه هم بیایند. نوبت صحبت کردنش که شد گفت: من شنیده ام عادت شده برای کلاس! هم که شده دوستان نیم ساعتی دیر می آیند سر جلسه (کیف کردم) راست می گفت آخرین جلسه سال قبل با رییس قبلی جلسه ای که قرار بود ساعت 10 شروع شود حدود یازده شروع شد البته با یک معذرت خواهی.
خب. می گفتم. شروع کرد به گفتن برنامه هایش. که چه ها می خواهد بکند و چه در سر دارد. از پروژه های عمرانی اش گفت و برنامه های پژوهشی اش.  چه ها و چه ها. همه اش را نوشتم تا یادم باشد که قرارست چه تحولاتی صورت گیرد.
آقای رییس آنجا نگفتم. نه اینکه نتوانستم. جایش نبود. می خورد توی ذوق برنامه ای تان. ولی حالا می گویم .برنامه ات خوب بود خیلی هم عالی. بوی تغییر میداد همه چی. از اینکه از زحمات رییس قبلی در غیابش تقدیر کردی هم کلی حال کردم. ولی
شاید ندیده ای دانشجویانی که به زور اجبار می آیند سر کلاس و می خوابند. می گویند دیشب شب کار بوده اند. شاید نشنیده ای درد دل دانشجوها را که چه شده دیپلم گرفته و درس را رها کرده اند. شاید نگفته اند برایت مدرک را برای چه می خواهند و با چه مصیبتی پول شهریه را جور می کنند. شاید نمی دانی مدرک همه جا از میزان سواد هم واجب تر و با ارزش تر است یا شاید نشده آخر ترم زنگ بزنند و بخاطر نمره بخواهند از خجالتت در بیایند. برگه های آخر ترم را که تصحیح کنی و نمره ها را، نوشته ها را که ببینی شاید چیزی دستگیرت بشود.
همه برنامه هایت را که تا آخر اجرا کنی شما می مانی و دانشجوهای دسته دسته مدرک گرفته و درهای بسته صنعت پژمرده و البته سواد و بار علمی مهجور مانده.
آقای رییس این را آخر سر می گویم: دانشگاه را نه متراژ زیربنای دانشگاه، نه فضای سبز، نه سردر، که چیز دیگری دانشگاهش می کند.

سال نو، سیاق نو


بر ما سالی گذشت
بر زمین گردشی
بر روزگار حکایتی
امید آن کهنه رفته باشد به نکویی
و این نو همی آید به شادی

تصویر: منظره باغ روبرویی