مشتری مداری

سکانس اول
براي سوغات يک آلبوم نفيس و بزرگ خريده بودم. روزهاي آخر بود و داشتم بار وبنديل را آماده مي کردم. هر جور کردم ديدم بخاطر محدوديت بار در محموله هاي پروازي، نمي توانم اين آلبوم را باخود ببرم. هم وزنش زياد بود هم حجمش. به ذهنم رسيد که آلبوم را پس بدهم. رفتم. فروشگاه بزرگي بود. از سري فروشگاه هاي اي مارت که هر طبقه مربوط به صنف خاصي بود.
به نفري که کنار در ايستاده و بود و براي هر مشتري که وارد مي شد خم و راست مي شد ماجرا را گفتم. طبقه آخر ساختمان را نشانم داد. آنجا که رسيدم انگار همه توجيه بودند. آلبوم را داخل همان  کيسه نايلوني که خريده بودم پس دادم. تمام پول آلبوم را با احترام و چند بار خم و راست شدن به من داد. نگاه که کردم مقداري اضافه هم داده بود. فهمديم پول کيسه نايلوني اش را هم حساب کرده.
سکانس دوم
وارد مغازه مي شويم. من و خانم بچه ها. خانم فروشنده که انگار دوست نداشته ما وارد مغازه اش شويم و خلوت اس ام اسي اش را خراب کنيم با حالت اکراه از صندلي اش بلند مي شود و جلوي ما مي آيد. خانمم يکي از قفسه ها را نشان مي دهد. انگشتش به طرف يکي از روسري هاي روي قفسه است. سر فروشنده به زحمت مي چرخد و با چند تا اين؟ ... اين!.. و  آها گفتن منظور ما را مي فهمد. بدون اينکه با دست زدن به آن چيدمانش را خراب کند قيمتش را مي گويد.ما که فهميدم فروشنده اشتباه گرفته ما را، "مرسي ببخشيد" گويان مغازه را ترک مي کنيم.
او هم که انگار زحمت فراوانی را متحمل شده باشد، زير لب چيزي مي گويد و مي رود سرجايش بنشيند..

4 نظرات:

زاغچه گفت...

نه تنها اصول مشتری مداری را بلد نیستم بلکه حتی اصول ساده روابط اجتماعی و احترام گذاشتن به همدیگه رو هم بلد نیستیم متاسفانه

پرشکوه گفت...

مشکل ابنه که در جامعه ما ابن نوع رفتار مغازه دارها اصلا بد نیست و رابج و جا هم افتاده.

Unknown گفت...

فکرشو بکنین اگه قرار بود یه جنس از همین خانوم می خریدیم و بعد پسش می آوردیم.

Unknown گفت...

یک روز خیلی سال پیش توی یک بوتیکی در ولایتمان بودم .دنبال یلوز مشگی بودم برای مراسمی خاص.یک زن جوان همراه یک خانم مسن پیش از من آنجا بودند.آنکه جوان بود التماس میکرد آقا سر جدت اینو پس بگیر شوهدم ناراحته آستین کوتاه خریدم .فروشنده اما عین خیالش نبود .نه را گفته بود و حاضر نبود جنس فروحته شده را پس بگیرد.من که شاهد ماجرا بودم بلوزهای مشگی را کنار زدم .پلاستیک دست زن جوان را گرفتم قیمتش را پرسیدم.پول را پرداختمو برگشتم منزل یک دل سیر گریه کردم.به حال زنی که شوهرش اجازه نداده آستین کوتاه بپوشد .به جال زنی که ندارد یک آستین بلندش را بخرد.به حال فروشنده ای که انگار نمی فهمد نداشتن یعنی چه . به حال خودم که از خواهرم لباس مشگی قرض گرفتم...
ببخشید طولانی شد.
اتفاقی این وبلاگ را پیدا کردم .لینکتان می کنم که بیشتر سر بزنم.پاینده باشید.