تفکرات غارنشینی

يکي دوباري درباره وبلاگ هايي که مي خوانم نوشته ام. تقريبا همه وبلاگ هايي را که دنبال مي کنم متن، آهنگ و لحن نوشته هايشان را دوست دارم. اين علاقه سبب شده گاهي ناخواسته تحت تاثيرشان قرار بگيرم. تعريف کردن موردي بماند براي يک جاي ديگر. از دلنوشته هاي جيم انور بگير تا شکر نوشته هاي زاغچه هرکدام سبک خاص و البته جالبي دارند.
توي اين پست هاي کوتاه هم غارنشين یکجورهایی مينيمالي مان کرده. هرجا اتفاقي، حرفي چيزي وسط باشد يک جمله غارنشيني مي آيد وسط کله مان.
"تصور کن! آخرين جلسه کلاس، دانشجويان قريب به اتفاق بگويند، استاد ما از درس شما هيچي نفهميديم". شما باشيد "حس يک استاد نمونه" بهتان دست نمي دهد.
يک بار هم سر امتحان "از دانشجو خواستم توضيحات را چنان ساده بگويد که انگار دارد براي برادر کوچکش تعريف مي کند. گفت: استاد ما برادر کوچک نداريم". آنجا بود که ياد "قوه فوق تخيلي بعضی دانشجوها" افتادم.
یادم هست روزی که قرار شد امتحان میانترم بگیرم "دانشجوها اصرار داشتند که سوال هاي راحت تري طرح کنم ". گفتم "پس من اين عقده ها را کجا بروز دهم نترکم"
 
خلاصه يک پا غارنشين شديم براي خودمان. این هم آخر و عاقبت وبلاگ گردی

1 نظرات:

جيم انور گفت...

آخی ی ! با من هم بودی؟ این قدر کسی ازم تعریف نکرده بود ، ذوق مرگ شدم خواستم سریع تشکر کنم...