درد کدام ، درمان کدام

نسبتا شلوغ بود. عادت ندارم بروم توي نخ ظاهر و کارهايي که مردم انجام مي دهند. با اينکه صندلي بود کمتر کسي رويش نشسته بود. انگار همه يک جورهايي اضطراب خاموش داشتند. طوري که اگر به کسي مي گفتي بنشين، شاید تلخ مي خنديد.
کمي آن طرف تر صندوق بود. قبل از من چند نفري آنجا بودند.
شصت و هفت هزار و خرده اي، چهل و پنج هزار و خرده اي. واي چکار کند با اين هزينه ها.
نمي دانم.
نمي دانم خوشحال است يا ناراحت. نمي شود حتي تصورش را کرد. اصلا نمي خواهي لحظه اي جاي او باشي. پول را مي دهد و دارو را مي گيرد.

حالش را نمي دانم.
شاید حتی خوشحال باشد از اینکه مجبور نبوده برای چند تا از داروها بار سفر به تهران ببندد.
نمي دانم شايد قرار است خيلي بيشتر از اينها خرج کند.
شايد هم ديگر نيايد اين طرف ها
اصلا شايد بگذارد عزيزش پيش چشمانش مثل شمع بسوزد و تمام شود.
شايد هم اميدوارست همين نسخه، سلامت بيمارش را کفاف کند.
 
پول را که مي دهد فکر تا آخر ماه را حتما نمي کند.
فکر اجاره اي که هنوز نداده
يا قرضي که قول داده بود چند روز بعد بدهد.
يا حتي يارانه اي که خواهد گرفت هم شايد برايش خنده دار باشد.

با اينحال مي دانم فکر هيچکدام نيست . مي دانم

1 نظرات:

زاغچه گفت...

انقدر دیگه دور و برمون آدم ها و مشکلات ریز و درشتشون را دیدیم برامون عادی شده. فکر می کنیم این مشکلات هم جزء لاینفک زندگی آدم ها شده. کافیه پا بذاری تو بیمارستان ها و درمانگاه ها.