خاطر پریشان این روزهای من

- مدام از خودم مي پرسم: چيزي يادت نرفته؟ به کسي قولي نداده اي؟ قرار نبوده چيزي براي کسي بياوري يا از کسي چيزي بپرسي؟
دلهره دارم.
 
- گویی در خاطرم چیزی را گم کرده باشم، مدام ذهنم این سو و آنسو پرسه می زند و چشم می گرداند.
نکند چيزي را فراموش کرده باشد. عهده دار وظيفه اي باشد و در پي اش نباشد. کاري  قرار باشد براي کسي بکند. سفارشي چيزي حتي.
فلان مطلب را به فلانی گفتی، قرار بود بروی رفتی، گفته بودی انجام می دهی خاطرت ماند؟
چرا خاطرم اينقدر خلوت است. امکان ندارد. قول و قرارهايم کو؟ بعيد است چيزي نباشد.
 
- اين صحنه برايم چقدر آشناست. حرفي شايد داشت برايم. چيزي را مي خواست برساند. بيخود نبود.

-بی قرارم. می دانم هزار راه نرفته دارم و هزار کار نکرده. می دانم این دانستن خودش نیمی از راه است. ولی نمیدانم چرا در همین نیمه مانده ام.








0 نظرات: