ماموریت

چهار انگشت یک دستش را به زور گذاشته بود دهان من. با آن یکی دستش هر از چند گاهی می کوبید روی سرم. اما نگاهش همچنان به چشمانم بود. می دانستم اگر ذره ای تغییر در صورت و رفتارم حس کند تمام پروژه می رود روی هوا. به رفتن راضی نبود. آرام آرام چشمانش را روی هم گذاشت و خوابید.
اینطور شد که ماموریت خواباندن رضا کوچولو به خوبی و خوشی به پایان رسید.

1 نظرات:

جيم انور گفت...

بچه رو با چشمات هیپنوتیزم کردی یا اینکه زهره ترک کردی. اونوقت می فرمایید به خوبی و خوشی؟
خب بچه نمیخواد بخوابه . زوره مگه؟