عیادت


چند وقت پيش که براي ماموريت اداري تهران رفته بودم و مجبور شدم شب بمونم، خبر شدم که يکي از اقوام ناراحتي قلبي داشته و عمل کرده. حسب وظيفه حالا که شرايط مهيا بود گفتم برم يه سري بهش بزنم. وقتي رسيدم بنده خدا رختخوابش رو به خاطر من جمع کرد و نشست. شروع کرد به تعريف کردن اين که چه به روزش اومده. آخرش نايلون داروهاشو نشونم داد. پر بود از دارو هاي رنگارنگ. من که طبع شاعريم گل کرده بود گفتم:
بهرام که گور ميگرفتي همه عمر
ديدي که چگونه گور بهرام گرفت
آخه يه مدت توي بيمارستان بود. سرخ و سفيد شد از حرف من . منم بعدا کلي خنديدم به حرف خودم. فکر کنم اين رو گذاشت پاي جوونيم.
داشت قرص هاشو ميخورد يه عکس از اونا گرفتم

0 نظرات: