بومی

از وقتي يادم مياد يعني حدودا سال 1369 که وارد مدرسه راهنمايي نمونه قائم ابهر شدم، چون پدرو مادرم صايين قلعه مينشستند، يک غير بومي بودم. هر روز که ميديدم دوستان و همکلاسي هاي بومي بعد از زنگ آخر بدو بدو مي رفتن خونه، وره دل پدرو مادرشون يه جوري ميشدم. البته بد هم نبود واسه ما. بيکار نمي موندیم، توپ رو برميداشتيم و بدون دغدغه ميافتاديم توي حياط مدرسه و تا غروب فوتبال ميزديم يا مي نشستيم کارتون نيگاه ميکرديم. تازه آخره هفته هم وقتي مي رفتيم خونه کلي عزيز بوديم.
بعد از اون دبيرستان رو رفتم زنجان، دبيرستان نمونه شبانه روزي  روزبه زنجان و دوباره همون داستان. بعد از اون هم دانشگاه سهند تبريز و بعدش دانشگاه شريف.. درس که تموم شد بلافاصله خدمت و بعد از خدمت کار توي اصفهان.
اين حس غير بومي بودن و غبطه خوردن به حال بومي ها توي اين چند سال هميشه باهام بود.هميشه فکر ميکردم اگه هر شب پيش خانواده م  بودم موفق تر بودم..
همینطور گذشت تا اینکه به اصرار همسرم کارم رو عوض کردم و دوباره به ابهر اومدم. چند وقتی گذشت. دیگه اوضاع عوض شده بود. همکارای من از رشت و تهران و یزد و این ور و اون ورغیر بومی بودن و من یه جورایی بومی شده بودم. هر وقت اراده می کردم سه سوت پیش بابا وننه مون بودیم.
دو سه ماهی قصه همین جور خوب داشت پیش می رفت که توی کارخونه چو افتاد در سال جدید قراره افزایش حقوقی بیش از اونی که قانون کار میگه داشته باشیم.
قراردادهای جدید اومد. دل توی دلمون نبود که یهو دیدیم نه !!..
طی تبصره بند چندم قانون فلانه مصوب هیات مدیره افزایش حقوق فقط واسه غیر بومی هاس. حالا از کجا حدس زده بودن من بومی ام بماند.
هر چی زار زدم که بابا من متولد و بزرگ شده تهرانم و در مجموع 3 سال هم اینورا نبودم کسی گوشش بدهکار نبود.
الان که همکارا همدیگر رو میبینن به شوخی همو بومی غیر بومی صدا می کنن.
یه جوری شده که برعکس قدیما دیگه دوست ندارم بومی باشم.

0 نظرات: